چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

در گیر و دار عاشقی

عاشقی حال خوبیه، میتونه با زندگی همراه بشه، میشه با وجود همه ی مشکلات زندگی ، عشق رو نگه داشت و ازش مراقبت کرد و ازش لذت برد.

کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را

خوش نمیگذره حتی توی خوشی هم خوش نمیگذره

حمید

تنها کسی که وبلاگ من رو میخونه اسمش حمیدرضاست بهش سلام میکنم و تولدش رو تبریک میگم میدونم که دیگه دوست نیستیم ولی چند سال دوست اینترنتی بودیم و از حرف زدن با هم  لذت میبردیم شرایط آدما و نیازهاشون، پستی و بلندی های زندگی، زمان و مکان آدم ها رو از  هم دور یا به هم نزدیک میکنه  با هر دوستی توی یه دوره از زندگیت آشنا میشی و همین رابطه های متفاوته که تنهایی آدم رو پر میکنه، هر دوستی جایگاه خودش رو داره و وقتی دیگه با هم نیستیم یا بعد از مدت ها همدیگه رو میبینیم یادآوری خاطرات خوشحالمون میکنه، حمید دوستی بود که هیچ وقت ندیدمش و صداش رو هم نشنیدم ولی خاطرات زیادی از حرف زدن باهاش دارم، یه دوست متفاوت که هیچ وقت از خاطرم نمیره حتی اگر روز تولدش رو فراموش کنم یا ازش بی خبر باشم.  امیدوارم تنها مشتری وبلاگم این یادداشت رو تو روز تولدش بخونه براش آرزوی سلامتی و شادی میکنم و امیدوارم عمر پر سعادتی در کنار عزیزانش داشته باشه. 

تولدت مبارک حمید

دیر وقت است

طوفان آمده! دیر وقت است، حتی نمیشود احوالی از دوست گرفت! آب و خاک مجالت نمیدهند. 

نه گفتن

نه گفتن گاهی راحت ترین کار است!  خلاصت میکند از هر بار مسءولیتی و فقط تو را همانجا که هستی نگه میدارد.  نگرانی از آینده نامعلومی که با تصمیم هایت عوض میشوند.مسابقه هایی که مجبوری در آنها شرکت کنی، هیچ کدام با کنار رفتن تو لغو نمیشوند فقط نه گفتن همه چیز را میگذارد برای یک روز دیگر! 

ساحل

چی به سر ساحل میاد وقتی دریا خشک بشه؟!  

هیچ ساحل فقط شاهده، شاهد مرگ ماهی ها توی آغوشش، شاهد کش آمدن بدنش تا عمق دریا، شاهد ترک خوردن پوستش! بی هیچ حرکتی! 

دنیای مروارید

بر تخت نشسته ای چونان مروارید در دل صدف تا آن زمان که از روزنه ای نور به داخل می‌ تابد. نور تورا میخواند و دلت هوای رفتن میکند. دستی صدف را می‌شکافد و تورا بیرون میکشد و مینشاندت کنار صدها چون خودت و به بندت می کشد تا آویزی شوی بر گردنی   چونان صدها آویز از صدها مروارید دیگر. شاید بهتر بود یگانه بر تختت نشسته میماندی در دنیای کوچک خویش، شاید هم اما به تجربه ی نور می ارزید این آویزان شدن!