چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چه کاری درسته؟!

بعضی بیماری ها هستن که اینقدر آدم رو تحلیل میبرن که دیگه نمیتونه خودش باشه حالا یا جسمی یا ذهنی ‌‌؛ وقتی به این مرحله میرسن،  منی که قبلا  این آدم رو تحسین میکردم دلم نمیخواد برم و ضع و حالش رو ببینم ترجیح میدم تصویرش رو توی ذهنم سالم نگه دارم ولی شاید اون مریض به سر زدن من نیاز داشته باشه، شاید شاد بشه! البته این هم میتونه نباشه و ممکنه اون مریض هم دلش نخواد حالش رو ببینن

نامه های قدیمی

خوندن نامه های قدیمی مثل خوندن نامه های دیگرانه! 

تناقض

عجیب نیست خدا به هر کس بیشتر سختی میده اون آدم به خدا بیشتر نزدیک میشه! 

اجتماعی بودنم خوب چیزیه

پیامک یک روز مکالمه ی رایگان داخل شبکه کادوی همراه اول واسه تولد مشتریاس از اونجایی که تلفن همه خانواده ما به اسم پدرمه امروز برای همه مون پیام اومده بود مادرم به مادرش و عمه اش زنگ زد ، من حذفش کردم ولی مادر بزرگم به همه فامیل زنگ زد دفترچه اش رو آورده بود و هربار موبایل یکی رو میگرفت و با خوشحالی احوالپرسی میکرد همه هم دوستش دارن اون آدم اجتماعی یه!

آشنایان نه چندان دوست داشتنی

بعضی آدم ها هستند که با رفتار و حرفهایشان آزارمان میدهند همیشه از آنها بدگویی می کنیم اما روزی که بشنویم بیمار شده اند یا از دنیا رفته اند تمام وجودمان پر از غم میشود کاش یاد بگیریم آدمها را بخاطر خوبی هایشان تحمل کنیم نه آنکه بخاطر بدی هایشان ترکشان کنیم.


                                                     

گم شده ام

گم شده ام راهمو گم کردم . دیگه یه ذره هنر هم تو زندگیم نیست ! اسیرم اسیر بندای خودم  . هر آدمی که میخواد بهم نزدیک بشه باعث ترسم میشه . فکر میکنم هیچ کس درکم نمیکنه چون اونی که باید میبودم نیستم . توی تله ی خودم افتادم . دنبال علاقه ام نرفتم ترسیدم عاشق نشدم ترسیدم اونقدر ترسیدم که هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه فقط نگرانم میکنه هیچ کس رو نمیتونم بفهمم چرا اینجا هستم دنبال کدوم نیمه ی گمشده میگردم چطور باید بشناسمش من از دید غریبه ها کی هستم  کی به نظر میام اصلا اون منی که تو رویاهامه چقدر دستیافتنیه اصلا به سمتش میرم؟ یا ازش دور و دورتر میشم ؟ با غریبه ها از من رویاهام میگم تا ببینم اونا چقدر درکش میکنن دلم میخواد اونو دوست داشته باشن تا شاید کمکم کنن به سمتش برم ولی کسی رویا دوست نداره همه واقعیت رو میبینن

دنیای نو

دنیایی شده ها! عاقل عاشق رو نصیحت میکنه ! از معشوق گرفته تا دوست احمق و بچه خطابش میکنن  نمیذارن عاشقی کنه   معشوقش رو غافلگیر کنه  زیر بارون قدم بزنه  شاعر بشه  حتی خودشم باورش میشه که همه ی اینا  مسخره است ! باید عاقل بود !       

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی    عشق داند که در این دایره سرگردانند