چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

شهر 1 میلیون نفری بدون سینما

اولین سینما در کرمانشاه در دهه 20 تاسیس شد و در سالهای اوج شکوفایی سینما تعداد سینماهای شهر به 7   سینما هم رسیده بود ؛ در آن دوره رفتن به سینما یکی از تفریحات اصلی مردم بود . امروز اما سینما صنعتی ورشکسته است که به سختی میچرخد اما در هیچ شهری تعطیل نشده .

در زمان انقلاب دو سینما آتش گرفت ، 5 سینمای باقی مانده پس از انقلاب مصادره شد و در اختیار حوزه هنری با مسئولیت آقای سروری قرار گرفت که همان ابتدا یکی از آنها را که مکان خوبی داشت فروختند و با کمی از پولش خانه ای فرسوده به عنوان مرکز حوزه هنری خریدند ، 12 سال قبل هم یکی دیگر را که در خیابان اصلی بود فروختند و مغازه شد .از 3 سینمای باقی ماانده ، که در طول 30 سال کمترین تعمیری هم از آنها دریغ شده بود ، یکی را بعد از دعوی حقوقی و با مصالحه به صاحب قدیمش پس دادند و بسته شد دو سینمای دیگر با وجود آپارات کهنه و صدای ضعیف و کارکنانی که هیچ علاقه ای به کارشان نداشتند تا چند هفته قبل به کارشان ادامه میدادند و مشتری خیلی کمی هم داشتند تا بالاخره رئیس حوزه هنری آقای سروری  با اعلام ورشکستگی سینما آنها را هم بعد از 40 سال فعالیت تعطیل کرد و هیچ بعید نیست که آنها را بفروشد و به سرنوشت قبلی ها دچار کند .

در شهری که هر روز شاهد ظهور ساختمان بانک و پاساژ هستیم دیگر کمتر مکان فرهنگی ای پیدا میشود .

تالار امام خمینی هم که متعلق به آموزش و پرورش بود و پیش از انقلاب آن را ساخته بودند ، آنقدر بدون تعمیر ماند تا سقفش آسیب دید ، چند سال بسته بود و در این مدت مقاله و نامه به وزیر و قول ها هم کاری از پیش نبرد و سال قبل به جای تعمیر سالن را به کلی کوبیدند تا نمیدانم با زمین آن چه کار کنند ! .

من هستم ها - یه وقت یادت نره!

چرا به وبلاگ همدیگه سر میزنیم؟ 

قراره مثل دید و بازدید عید باشه؟ 

اگه نباشیم تنها میشیم و کسی به ما سر نمیزنه؟ 

اونقدر جالب نیستیم که به خاطر نوشتمون سراغمون بیان پس یه جورایی معامله میکنیم ها؟ 

 

پ ن :میگن غلط املایی ژنتیکیه . من که از این کشف خوشم اومد و فورا به ذهن سپردمش .

همینجوری

ایمان مثل یه پرنده آبی میمونه   نمیتونی اونو توی دستت بگیری یا بخریش   هیچ کس نمیتونه اونو به دام بندازه   ولی با این همه اون وجود داره و ایمانه که همه رو به آرزوشون میرسونه . 

  

« نمیدانم کی گفته » 

 

اگه ساکن تهران هستین هر طور شده برین یه تئاتر ببینین . جای منم خالی  .

خوب یا بدش رو کاری ندارم

داریم مدرن میشیم ، با سرعت و با کلی مشکل . این وسط اوضاع ازدواج حسابی جالب شده . یه سری آدمها و روابط که فبلا نبوده ، حالا عادی به نظر میاد . مثلا اونهایی که به فکرم میرسه :

- پسر هایی که با یه زن شاغل بزرگتر از خودشون ازدواج میکنن .

- دختر های که ذره ذره دوست پسرشون رو وادار به ازدواج میکنن .

- طلاق های زیر 1 سال و بالای 20 سال .

به دلایلش که فکر کردم اونقدر موضوع شاخ و برگ پیدا کرد و بزرگ شد که دیدم نمیتونم جمع و جورش کنم یعنی کار من نیست . ولی دوست دارم در موردش بخوانم یا بشنوم .

 

اوه

همیشه دلمون چیزهای دیگه ای میخواد و همیشه دلمون برای چیزهایی که قبلا داشتیم تنگ میشه

یه لحظه توقف

اون سالها که هنوز سی دی نبود، داشتن یه فیلم ویدئو حسابی شادمون میکرد ، کمتر فیلم می دیدیم ولی ارزش زیادی داشت .

این روزا بازار پر از کالاهای جورواجور و شبیه به همه ، گیج میشیم تا چیزی رو که میخوایم انتخاب کنیم ، اون جنسی که به نظر ناب میاد وقتی به تعداد زیاد توی صدها مغازه تکثیر میشه تبدیل به یه چیز معمولی میشه و راحت از کنارش میگذریم بدون اینکه توجه مون رو جلب کنه .هر چه زیاد تر کم ارزش تر.

خودمون هم همین وضع رو پیدا کردیم ، ما آدمها هم اونقدر زیاد شدیم که ارزشمون کم شده ، حاضر نیستیم برای همدیگه وقت بذاریم چون کمتر کسی به نظر خاص میاد ،مثل ماهیای توی دریا که گم کردن و پیدا کردن یکی دیگه شون چندان زحمتی نمیبره .

چشمامون رو می بندیم و از کنار هم عبور میکنیم . هیچ عجیب نیست که وسط یه جمعیت حتی متوجه یک نفر هم نشیم .

توی یه جای متفاوت ، توی یه سفر ، وسط یه جمع شاد کوچیک یا هر جا که مجال آرامش پیدا میکنیم ، آدمها برامون جالب میشن تازه یادمون میافته که هر آدمی میتونه یه دنیا باشه .    

اعتماد یا روابط اداری !

قدیمیا چقدر راحت درد و دل میکردن !  ما ها ترجیح میدیم مشکلمون رو پنهان کنیم و فکر میکنیم با تعریف جزعیات زندگیمون هم مبتذل میشیم و هم خطر تهدیدمون میکنه ، ولی یه چیز مثل قدیمه ، هنوز دوست داریم قصه های دیگران رو بشنویم !   

درسته یا فقط بعضی ها اینطور هستن؟