چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

پیرمرد

پیرمرد 67 سال داره ، ولی شکسته تر به نظر میاد ؛ دوتا دختر کوچولو همراهشن که به نظر نوه هاش میان ولی دخترای خودشن . از ازدواجش 10 سال بیشتر نمیگذره و حدود همین مدت از کارش توی شرکت، جایی که به عنوان آبدارچی خدمت میکنه .

سال 1362 ،به جرمی که هیچ وقت اعلام نشد ، بعد از 18 سال سابقه کار با مدرک لیسانس اخراجش کردن ، بدون هیچ دادگاه و محاکمه ای و در جواب نامه هایی که سالها نوشت تنها چیزی که دستگیرش شد این بود که طبق بخشنامه شماره فلان که یک بخشنامه محرمانه است اخراج شده و هیچ توضیح دیگه ای .خودش حدس میزنه که به خاطر توده ای بودن اخراجش کردن اما اینم هیچ وقت مستقیم بهش نگفتن .

سالها نامه نوشته ، از عمر طلف شده اش ، از ابهامی که توی پرونده اش بوده ، از اینکه باید برگرده سر کارش ... و اعتراض و اعتراض واعتراض

پنج ساله که دیگه نامه ای ننوشته ، فقط معترض مانده ، به هر چیزی که پیش بیاد .

ولی حالا یه تصمیم جدید داره ، داره دوباره نامه مینویسه این بار نه به خاطر خودش ، به خاطر دو تا دخترش ، نامه هاش با نامه های سالهای قبل فرق میکنن و با لحن دیگری هم نوشته شدن ، داره خودشو میشکنه ، حالا فقط میخواد که به خاطر دو تا دخترش ، با 18 سال سابقه بیمه بازنشسته اش کنن ، که اگه از این دنیا رفت ، اون بچه ها پشتوانه ای داشته باشن .

فکر میکنم این کار خیلی ارزش داره و نشان دهنده عشق پیرمرد به بچه هاشه که بالاتر از اعتقاد و غرورشه .