گاهی وقتا محتاج یه نشونه از خدایی و اون این نشونه رو در اوج ناامیدی به تو میده
با خودته که باورش کنی یا اون رو یه حادثه بدونی
بعضی ها همه چیز رو علمی میبینن و بعضی دیگه تو هر چیزی دنبال نماد و نشانه هستن.
من دلم نیست برایت بسرایم چه کنم ؟خانه ام خالی و ابریست هوایم چه کنم ؟می توانی فقط از گوشه ی پلکت بزنیزخمه تیر کمانگیر به پایم چه کنم ؟آن شب از غصه چه ها کرد لبت با لب منلبت افسوس نبوده است دوایم چه کنم ؟وقتی از خاطره هایت ننویسم چه شود ؟با دلم باز سراغ تو نیایم چه کنم ؟این غزل وقف توشد کاش امانم بدهیتا بریزد کمی احساس به پایت...چه کنم ؟
آن نشانه خود آدمها هستند ... کافیست خود را باور کنیم ... خدا را در خود بیابیم خدا در ما پنهان است .
من دلم نیست برایت بسرایم چه کنم ؟
خانه ام خالی و ابریست هوایم چه کنم ؟
می توانی فقط از گوشه ی پلکت بزنی
زخمه تیر کمانگیر به پایم چه کنم ؟
آن شب از غصه چه ها کرد لبت با لب من
لبت افسوس نبوده است دوایم چه کنم ؟
وقتی از خاطره هایت ننویسم چه شود ؟
با دلم باز سراغ تو نیایم چه کنم ؟
این غزل وقف توشد کاش امانم بدهی
تا بریزد کمی احساس به پایت...چه کنم ؟
آن نشانه خود آدمها هستند ...
کافیست خود را باور کنیم ...
خدا را در خود بیابیم
خدا در ما پنهان است .