چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

گم شده ام

گم شده ام راهمو گم کردم . دیگه یه ذره هنر هم تو زندگیم نیست ! اسیرم اسیر بندای خودم  . هر آدمی که میخواد بهم نزدیک بشه باعث ترسم میشه . فکر میکنم هیچ کس درکم نمیکنه چون اونی که باید میبودم نیستم . توی تله ی خودم افتادم . دنبال علاقه ام نرفتم ترسیدم عاشق نشدم ترسیدم اونقدر ترسیدم که هیچ چیز دیگه خوشحالم نمیکنه فقط نگرانم میکنه هیچ کس رو نمیتونم بفهمم چرا اینجا هستم دنبال کدوم نیمه ی گمشده میگردم چطور باید بشناسمش من از دید غریبه ها کی هستم  کی به نظر میام اصلا اون منی که تو رویاهامه چقدر دستیافتنیه اصلا به سمتش میرم؟ یا ازش دور و دورتر میشم ؟ با غریبه ها از من رویاهام میگم تا ببینم اونا چقدر درکش میکنن دلم میخواد اونو دوست داشته باشن تا شاید کمکم کنن به سمتش برم ولی کسی رویا دوست نداره همه واقعیت رو میبینن