چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

دنیای مروارید

بر تخت نشسته ای چونان مروارید در دل صدف تا آن زمان که از روزنه ای نور به داخل می‌ تابد. نور تورا میخواند و دلت هوای رفتن میکند. دستی صدف را می‌شکافد و تورا بیرون میکشد و مینشاندت کنار صدها چون خودت و به بندت می کشد تا آویزی شوی بر گردنی   چونان صدها آویز از صدها مروارید دیگر. شاید بهتر بود یگانه بر تختت نشسته میماندی در دنیای کوچک خویش، شاید هم اما به تجربه ی نور می ارزید این آویزان شدن!

نظرات 1 + ارسال نظر
پرنده تنها دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:44 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

تو هنوز مینویسى!؟
باورت میشه یادم نمیاد تو رو!

باورم میشه یادت نیاد منو
زمانی نوشته های هم رو میخوندیم و نظر می نوشتیم طبیعیه از خاطر بره
من چون اهل نوستالژی هستم گاهی مینویسم و چون احساس میکنم اینجا یه دفتر خاطرات کهنه است. که مینویسی و سبک میشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد