چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

خواسته های من

خسته شدم از اون بره ی دوست داشتنی که توی اولین برخورد به نظر میام ، نمیدونم تا کی قراره اون باشم ، بزرگ شدن فقط باعث شده رسمی تر و تنهاتر بشم  ، اعتماد به نفسم خیلی کم شده و مدام خودم رو سرزنش میکنم ، خیلی کارها به نظرم مسخره یا بی فایده میاد . نکنه مریضم؟

بیکاری و بی پولی همچنان یقه مو چسبیدن و منفعلم کردن ، شایدم افسردگی باشه ، من که مطمئن نیستم !

خلاصه این مدت افتادم تو این  فکر که اصلا آرزویی دارم ؟

بچه که بودم میگفتم میخوام کارگردان و نویسنده و دانشمند ! بشم

دوره ی راهنمایی توی یه تئاتربازی کردم که چند تا جشنواره هم با گروه رفتیم ولی به خاطر مدرسه دیگه نرفتم

توی دبیرستان از ترس اینکه برم هنرستان وپشیمان بشم و بیکار بمانم رفتم رشته ریاضی که مثلا موقع کنکور هنر شرکت میکنم .دوست داشتم طراح لباس ، گریمور ، بازیگر ، تدوین گر یا فیلم بردار بشم یا طراحی صنعتی بخونم .

از کنکور نفرت داشتم ، با یه رتبه ی بد اقتصاد قبول شدم . هنر اصلا مجاز نشدم !

دوست داشتم مدیر یه رستوران بشم یا یه کتاب فروش عالی

سال قبل کنکور ارشد اقتصاد شرکت کردم چون دوست داشتم دوباره دانشجو بشم و یه تغییر شاید ، ولی مرحله دوم مردود شدم ( چه لغت سر راستی وقتی جلو اسمت مینویسن مردود دیگه جای هیچ سوالی نمیمونه ) انگاراز قبول نشدنم خوشحال هم شدم

دوست داشتم یه تخصص داشته باشم که تک باشه

الان ...

 دوست دارم یه شغل با حقوق مناسب داشته باشم  

money money money 

must be funny 

in the rich mans world

آرزو ؟  ....
 

نظرات 1 + ارسال نظر
ذهن پوچ جمعه 10 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ب.ظ http://sange-sabur.blogsky.com

خیلی جالبه . . .
البته من نمیتونم این شرایط رو تحمل کنم . . .
شاید خیلی احمق باشم یا شایدم خیلی ... که اینطوری ریسک میکنم.
من دانشجوی ترم ۶ الکترونیک سراسری تبریز هستم یعنی بودم اما به دلیل علاقه ای داشتم یکباره در مقابل همه ی آدم و عالم وایسادم و پی علاقم رفتم . . .
الان یعنی به تاریخ همین روز دانشجوی ترم اول هنر گرایش فلز دانشگاه هنر تبریزم(دانشگاه هنر اسلامی تبریز. رشته ی هنر اسلامی گرایش فلز ). ۱۸ آبان هم واسه گرافیک و طراحی صنعتی امتحان عملی دارم که اگه قبول هم نشم مهم نیست چون میخوام هردوتا رشته رو باهم بخونم و میدونم اگه الف بشم چند ترم این امکان وجود داره که هم فلز رو بخونم هم یکی از اون دوتا رو...
خیلی جالبه مثل اینکه ۲۰ سال تو یه شهری زندگی کنی که فقط بتونی از راه اشاره مردم ارتباط بر قرار کنی
حالا بعد ۲۰ سال بیای به یه شهره دیگه و ببینی که مردمش دارن به همون زبون غریبی که تو داشتی و نتونستی تا حالا حرف بزنی صحبت می کنن بقیه اش رو خودت تصور کن دیگه...
فقط خواهشا اینو بیاد داشته باش : که عمرت اونقدر دراز نیست که بتونی بدون داشتن چیزایی که میخواستی بهشون برسی زندگی کنی...
زندگی چیزی نیست
جز همان چیزی که
تو از آن میخواهی....
حالا بیا صبر رو بخون . . .
در ضمن خیلی ساده مینویسو و من اینو خیلی خیلی خیلی دوس میدارییییییییم
با نهایت احترام
ذهن پوچ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد