چشمان باز

یادداشت های پراکنده

چشمان باز

یادداشت های پراکنده

لحظه ها

۱.توی اتاق روی تخت دراز کشیدم و به هیچ چیز فکر نمیکنم ، بیرون داره بارون میاد ،صداش رو دوست دارم، خیلی آرامش بخشه ، دلم میخواد همینطور توی همین حالت بمونم  . احساس خوشبختی میکنم ...   

۲.توی اتاق روی تخت دراز کشیدم، خیلی تنهام، هیچ کس حتی براش مهم نیست ببینه من چه حالی دارم، این بارون لعنتی ام انگار نمیخواد بند بیاد ، نمیتونم از جام بلند شم ، همه چیز عذابم میده ، احساس بد بختی میکنم ...   

  زندگی روزمره همینه ،  قرار نیست هر لحظه اتفاق وحشتناک یا خیلی خوبی بیفته تا مسیر زندگیمون رو تغییر بده و ما رو خوشبخت یا بدبخت کنه ، اتفاقای بزرگ کلیت زندگیمون رو میسازن ولی ما توی جزئیات زندگی میکنیم  ، توی لحظه ها . 

نظرات 6 + ارسال نظر
inموریx سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

درسته....ما توی جزییات هستیم و باید با همین چیزها خوشبختیمون رو کامل کنیم....مثل نما دادن به ساختمون...

کشک و بادمجون سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ http://rbc.blogfa.com/

و روزمرگی بدترین اتفاق زندگیه .....

پرنده تنها سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:50 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

افسردم ...

ANATHEMA چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:12 ق.ظ http://avar.blogfa.com

فراموش مکن
که انسانی

و محکوم به
تنهایی .

پرنده تنها پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 05:51 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

اول میگی بارونو دوست داری ، بعد میگی بارون لعنتی ...
کل زندگی جزئیاته ...

پرنده تنها دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:44 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

لحظه ها همیشه خواستن که تو رو ازم بگیرن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد